به نام رویای وجودم
 
 
جمعه 25 اسفند 1391برچسب:, :: 19:6 ::  نويسنده : مرسده

سلام اول اینکه پیشاپیش سال نو روبه همه شما تبریک میگم ایشاالله سال خوب وپربرکتی داشته باشید و سال 92 تمام ارزوهای خاصتون برابرده بشه  قابل توجه اونای که این روزها دم از بی پولی می زنن میخوام همین جا اعلام کنم من همچنان هستم وعیدی امسالم مثل تمام چیزایکه چندبرابر شده هم باید طبق قانون اجرابشه  خاهر زاده ها حتی شما هم امسال باید دست تو جیب مبارکتون بکنید درجریان هستید که خاله بخاطر بیمه کردن ماشین و دیر دادن عیدی اداره مثل خیلی وقتها بی پوله   پس منتظر یاری شما هستیم .....قرارمون سر سفر هفت سین  .....



پنج شنبه 24 اسفند 1391برچسب:, :: 13:9 ::  نويسنده : مرسده

برآنچه گذشت، آنچه شکست،

آنچه نشد ، حسرت نخور !

زندگی اگر آسان بود

با گریه آغاز نمیشد . . .

دیروز را ورق می زنم و خاطرات گذشته را مرور می کنم .
در روزهای بی تو بودن صدای خش خش برگها را از لابلای صفحات پاییزی می شنوم و التماس شاخه ها را که در حسرت دستهای سبز تو مانده اند .
کم کم به این باور می رسم که سرنوشت ، نثر ساده ایست از حسرت و اشک که حرفی برای گفتن ندارد .
به صفحات بهاری با تو بودن می رسم . بنفشه هایی که از بالای واژه ها سر می زنند و چشمان تو را بهانه کرده اند .

دنیای من شبیه پنجره ای رو به غم است و زندگی ام آهی است که از قلب شکسته ام سر بر آورده است.این دنیا،این دوزخ بزرگ که من در آن نهفته ام یک تکه از تمام غمهای عالم است و زندگی برای من غروبی است که طلوع ندارد.

 



پنج شنبه 24 اسفند 1391برچسب:, :: 12:54 ::  نويسنده : مرسده

 

سلام . فردا چلهمین روز در گذشت مادری جوان ودلسوز مرحوم خانم فاطمه رسول پوره امیدوارم هر کس سری به وبلاگم زده یه فاتحه ای نثارش بکنه امیدوارم خداوند منان صبر به خانوادش بده

تقدیم به مهلا جون



دو شنبه 21 اسفند 1391برچسب:, :: 9:38 ::  نويسنده : مرسده

عکس عاشقانه

 

 

اگــــر دیوانگی نـیـسـت پس چیست ؟

 

وقتی در این دنیای بـه این بزرگــــی 

 

دلت فقط هــــــــــوای یک نفر را میکند...!


میدونی چی بیشتر از همه داغونت می کنه ؟ اینکه همه کاربراش بکنی بعدش بگه مگه من ازت خواستم/؟

مابخار شیشه ایم نازمون کنی اشکمون در میاد چه برسه فراموشم کنی !

به خاطر تو خورشید را قاب می کنم و بر دیوار دلم می زنم

به خاطر تو اقیانوس ها را در فنجانی نقره گون جای می دهم

به خاطر تو کلماتم را به باغهای بهشت پیوند می زنم

به خاطر تو دستهایم را آیینه می کنم و بر طاقچه یادت می گذارم

به خاطر تو می توان از جاده های برگ پوش و آسمانهای دور دست چشم پوشید

به خاطر تو می توان شعله تلخ جهنم را

چون نهری گوارا نوشید

به خاطر تو می توان به ستاره ها محل نگذاشت

به خاطر روی زیبای تو بود

که نگاهم به روی هیچ کس خیره نماند

به خاطر دستان پر مهر و گرم تو بود

که دست هیچ کس را در هم نفشردم

به خاطر حرفهای عاشقانه تو بود

که حرفهای هیچ کس را باور نداشتم

به خاطر دل پاک تو بود

که پاکی باران را درک نکردم

به خاطر عشق بی ریای تو بود

که عشق هیچ کس را بی ریا ندانستم

به خاطر صدای دلنشین تو بود

که حتی صدای هزار نی روی دلم ننشست

عزیزم...

عشق را در تو  ، تو را در دل ، دل را در موقع تپیدن 

وتپیدن را به خاطر تو دوست دارم

من غم را در سکوت ، سکوت را در شب ، شب را در بستر

وبستر را برای اندیشیدن به خاطر تو دوست دارم

من بهار را به خاطر شکوفه هایش

زندگی را به خاطر زیبایی اش و زیباییش را

 به خاطر تو دوست دارم

 

love_postcard_22.jpg



دو شنبه 21 اسفند 1391برچسب:, :: 9:7 ::  نويسنده : مرسده

  خوش آمدیید..!


محبت به

دل وابـسـتـه است

عــــــــــشـق بـــــــا تــــــو

زنـــــــــــدگــــــــــــــــــــی گـــــــفــت

حــــــــاخـــــــــــــــــــــرچـــــــــــــــــــه بــــــــــــود

 حـــــــــــــــــــــــاصـــــــــــــــــــل مـــــــــــــــــــــــــــــــن

عــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشــق پــــــــــــــــاســــــــــــــــــــــخ داد

تـاچه بـگـویـد

 ایـــــــــن دل مــــــــــن

عــــــــــقــل نــــــــــــالـــــــــیـد 

کـــــــــــــجـــــــــــــا شـــــــــــــــــــــــــــود

 ایـــــــــــــــــــن مــــــــــــشـکـــــــــــل مـــــــــــــــــن

مــــــــــــــــــــــــــــرگ خـــــــــــــــــــــــــــنـــدیــــــــــــــــــــد

درایــــــــــــــــــــــــــــــــــــن خـــــــــــــــــــــــــــــــــانـــــــــــــــــــــه ی

ویــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانـــــــــــــــــــــــــــه مـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن

من ميرم واسه...





دنیا کوچک تر از آن است،


که گم شده ای را در آن یافته باشی.


هیچ کس اینجا گم نمی شود!


آدمها به همان خونسردی که آمده اند ،


چمدانشان را می بندند و ناپدید می شوند.

یکی در مه،


یکی در غبار،


یکی در باران،


یکی در باد،


و بی رحم ترینشان در برف.


آنچه بر جای می ماند،


ردپایی است،


و خاطره ای که هر از گاهی،


پس می زند مثل نسیم


پرده های اتاقت را . . .

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد

 


تورا دوست دارم به اندازه تمام قطرات اشکهایم  که برای رفتنت ریختم   تو رفتی با رفتنت دیگر خواهم رقصید....دیگر نخواهم خندید....

مرسده .....



جمعه 3 آذر 1391برچسب:, :: 10:12 ::  نويسنده : مرسده

سلام  اول این که ایام محرم رو به شما تسلیت می گم عزاداریتون قبول. راستی رفقا وای به حالتون اگه مطالب های وبلاگم رو کپی کنید. چون این مطلب های ادبیم دل نوشته های دفتر خاطرات چندین سال پیشمه.



جمعه 3 آذر 1391برچسب:, :: 10:8 ::  نويسنده : مرسده

دفتر خاطرات:   

امشب پروانه ای بابالهای ظریف ونازکش برگرد چراغ اتاق من طواف می کرد ازاین تصادف بالهای قشنگش اندکی سوختند .غبارگاهی رنگ بالهایش برروی حباب سوزان چراغ می درخشید او انقدر مات و مجذوب شعاع محبوب خویشتن بود که دردسوختن وگداختن را احساس نمی کرد چندین مرتبه مدهوش در پای چراغ افتاد اما نمی دانم چه نیرویی دوباره اورابه پروازدرمی اورد

یک بار به سختی بالش سوخت  پروانه باوفا از این تصادم سخت  چند لحظه در پای چراغ افتاد دل من به حال او سوخت . بالهای اورا میان دوانگشت خود گرفتم تااز اتاق بیرونش اندازم قلبش بشدت می زد که سینه سفیدوکوچک او راسخت  تکان می داد یکی ازشاخه های نازکش تا نیمه سوخته بود اب دو چشمانش می درخشید من نمی دانم مگر پروانه هم گریه می کند؟ واگرگریه می کند این اشک دردبود یاسرشوق     لحظاتی به دودیده مبهوت و درخشان اونگریستم   سپس اهسته رهایش کردم  گمان بردم که دیگر به سوی شعله سوزان چراغ برنخواهد گشت  چند دقیقه بعد غلت خورد وخود را به پشت پنجره اتاق رسانید وسپس دراطراف شعله چراغ به پرواز درامد وانقدر چرخید که کاملا سوخت..

ازآن روز تا به حال عشق رابهتر درک کردم وزجر عشق رابهتر چشیدم وتازه فهمیدم چه لذتی دارد عاشق شدن.  حتی اگر همانند پروانه بسوزی وبسوزی.....



پنج شنبه 2 آذر 1391برچسب:, :: 18:10 ::  نويسنده : مرسده

کودک بزرگ می شود ومرد می شود

کودک اسیر بیکسی ودرد می شود

وقتی که کوچک است همه خانه ها ازاوست

اما به دست ماوشما طرد می شود

گیرم که دست بچگیش گرمگرم بود

اما شبیه دست شما سرد می شود

گیرم که صورتش به دلالی آینه است

اما در اوج حادثه ها زرد می شود

کودک بزرگ می شود وبیکس وغریب

شب میرود وبه کوچه وشبگرد می شود

اخر شبیه غربت قران خانه تان

یک گوشه می نشیند وپرگرد می شود

کودک بزرگ می شود ودربزرگیش

مثل همه ومثل تو نامرد می شود...



پنج شنبه 2 آذر 1391برچسب:, :: 18:9 ::  نويسنده : مرسده

بازبه گوشم می خواند واز محبت ودوست داشتن حرف می زند دستش رادراز می کند تا به صورت سردم گرما بخشد این بار سرام رابر می گردانم دست معشوقه در همان حالت می ایستد می دانم اگر سرام را بر گردانم ونگاهی به چشمان سیاهش کنم  ذلالی اشک را می بینم  صدایی شکستن بغض اوست که ازارم می دهد اما دیگر عاشق این محبت ها نیستم دیگر هوس سوختن نمی کنم کاش می توانستم همه این سیاهیهارا یکجا اتش بزنم صورتم را بر می گردانم وقطره هایی بولورین در صورتش می بینم اما این بار بی خیال. شاید همین دیروزبود باهر قطره اش دریادریا اشک میریختم وان قدر گریه   میکردم  تا اومجال غصه خوردن نیابد چه رسد به گریه   اما حالا.... دوباره نجوای دل داری می شنوم دستهایش رادوباره به صورتم می کشد احساس عجیبی دارم این بار نتوانستم کنار بکشم  لبانش باز می شود حرفهای دلداریهای بچه گانه است که ارام می مانم وبا حرکات سرم به او  می قبولانم  که تحمل حرفهایش راندارم سکوت می کنم اخردرسنگینی کلماتش انگار له می شوم آهسته می گویم بسته..  او می خندد و من گریه می کنم  صدایش در آسمان چشمهای بارانی ام  میان همه سلولهای تنم می پیچد وبعد گم می شود من می مانم و تنهایی ونیاز..نیاز..نیاز.. می میرد 

ادامه دارد..



پنج شنبه 25 آبان 1391برچسب:, :: 23:27 ::  نويسنده : مرسده

شب است یاروز چراثانیه هاگم شده اند در زمانی بی زمان شناورم  پاهایم به زمین نمی رسد گم شده ام همین جا کنار خانه ام چرا کسی را نمی شناسم من مرده ام یا هنوز نفس می کشم زمستان است یا تابستان چرا دستم یخ زده است ولی نه انگار ازدرون اتش گرفته ام میسوزم یا زندگی می کنم چشم هایم باز می شود هنوز هم خواب می بینم یک قطره  دو قطره سه قطره مایعی سرد وتلخ درون رگ هایم می ریزد خودم را می بینم روی تختی سپید  دراز کشیده ام نمی توانم حتی پاهایم را تکان دهم  زنی سپید پوش کنار تخت ایستاده است چشم هایم را که باز می کنم لبخند می زند و بعد از این که بخاهم چیزی بپرسم سایع اش محو می شود وبه جایی مثل ناخداگاه به دیدارروزهای طلایم می برد چشم هایم را دوباره می بندم اما این بار معشوقه ام ترسناک شبیح جادوگرهای پیر غصه   شبیح همان های که زندگیم را جهنم کردن می ماند اخ امشب  چه شبیست   چرادلدارم مثل همیشه زیباترین زیبا نیست شاید در رویا به سر میبرم و دوباره سایه همان سایع اشنا روی تخت سپید ام دراز میکشد  ولی این بار وجودش همانند تختم نیست چه قدر فرق ...افسوس که همان نازنینم است چرا ..
ادامه دارد.
 



صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان به نام رویای وجودم و آدرس mersedeh2bahane.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 7
بازدید ماه : 51
بازدید کل : 15878
تعداد مطالب : 20
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


دریافت همین آهنگ